تا زلف تو همچو مار می پیچد


جان بی دل و بی قرار می پیچد

دل بود بسی در انتظار تو


در هر پیچی هزار می پیچد

زان می پیچم که تاج را چندین


زلف تو کمندوار می پیچد

بس جان که ز پیچ حلقهٔ زلفت


در حلقهٔ بی شمار می پیچد

بس دل که ز زلف تابدار تو


چو زلف تو تابدار می پیچد

بس تن که ز بار عشق یک مویت


بی روی تو زیر دار می پیچد

تو می گذری ز ناز بس فارغ


و او بر سر دار زار می پیچد

هر دل که شکار زلف تو گردد


جان می دهد و چو مار می پیچد

ترکانه و چست هندوی زلفت


بس نادره در شکار می پیچد

هر دل که ز دام زلف تو بجهد


زان چهرهٔ چون نگار می پیچد

چون می پیچد فرید بپذیرش


زیرا که به اضطرار می پیچد